دکلمه روز معلم که در اردوگاه خاوه به مناسبت روز معلم نوشته و قرائت گردید
بسمه تعالی
فقال علی بن ابی طالبعلیهالسلام: ” مَن عَلَمَنی حرفاً فقد سیرنی عبداً”
ای نور آسمانی که خدا از جایگاه ربانیت خود در روح تو دمیده است، ای مشغول به شغل انبیا، ای سبب رویش گلهای دانایی، باغبان باغ امید؛ میدانی چرا روز بزرگداشتت با شهادت استاد شهید گره خورده؟!
روزی که جوان عمامه به سر وارد کلاس مختلط دانشگاه شد و با دو ساعت صحبت چشمان بیفروغ دانشجویان دختر و پسر بیحجاب و کم حجاب را به میزبانی اشکهای ندامت خواند معلمی معنی گرفت، کلمه استاد جان تازه یافت، پس به پاس زحماتش دعوت به دیدار حق شد و از سرور و شادمانی او ما نیز متنعمیم تا 12 اردیبهشت روز تو نام گیرد.تویی که همچون او روح امید به زندگی را در جان خشکیده اما مشتاق من احیا کردی.
سپاس میگوییم تمام زحماتت را و ارج مینهیم تلاش شبانه روزی و بیشائبهات را و دعای خیر میکنیم برای تو، برای تو که مانند شمع میشوزی و جهل را میسوزانی و از فکر و ذهن ما دور میسازی، برای تو که بیصدا آب میشوی و رنجهای دلت را کسی نمیداند، برای تو که همیشه در صحنهای، برای تو که جان خود را در طبق اخلاص میگذاری تا مانع از آسیب به جان شاگردان عزیزتر از جانت شوی ای عزیز و ای ستودنی…
کلمات فداکاری و ایثار در مقابل تو سر تعظیم فرود آوردهاند؛ آنها دیدهاند که معلمی در زیر آوار ماند تا دانش آموزانش سالم بمانند او در آخرین لحظات بر تخته نگاشت، ” آوار- معلم- خداحافظ- بچه ها “؛
و چه زیبا پر کشیدند…
دیدهاند که معلمی در آتش سوخت ولی جان دانش آموزانش را نجات داد، دیدهاند معلمی در دریا غرق شد تا درس از خود گذشتگی را به کودکانش یاد دهد، دیدهاند معلمی را که موهایش را از ته تراشید تا شاگرد سرطانیاش خجالت نکشد، دیدهاند معلمی را که کیلومترها در برف و یخ پیاده رفت تا بر روی تخته سیاه بیرنگ و روی ده، بیاموزد عشق را…
فداکاری و ایثار جلوهای دیگر از جلوهگاه تو را به نقش کشید وقتی که بیشمار معلمهای شهیدی پرپر شدند تا درس مردانگی و استقامت را نه فقط به کودکان و دانش آموزان بلکه به تمام تاریخ ایران یاد دهند.
قطعا معلم حسین فهمیده، محمد ابراهیم همت، محمود کاوه، محمد جهانآرا، بهنام محمودی، ابراهیم هادی، علیرضا ماهینی، حسن باقری، مهدی زینالدین، عبدالحسین برونسی، مهدی باکری و صیاد شیرازی به اندازه خود این شهیدان ستودنی هستند که درس فداکاری، حریت و جوانمردی را به آنان ز جان آموختند.
و اما اساتید محترم گلستان آمنه(س)؛
مهربان استادم، سرکار خانم قنبری، راوی اندیشه و انقلاب اسلامی و وصیت نامه و قانون اساسی …
در کویر کاستیها و سراب بیخیالیها دستان گرمتان راهگشایم شد، استاد استادم تو که خود شاگرد استادی و استاد اساتید، عاشقانه میستایمت چون با من متعلم شدی تا من معلم شوم، با من راه آمدی تا من راه و روش زندگی بیاموزم، اگر مادر بخوانمت بیراهه نرفتهام که چُنان او در جای جای نادانستن رهایم نکردی و پا به پایم آمدی تا یاد بگیرم؛ به یاد تمام این ساعات دوستت دارم…
سرکار خانم خائفی و اساتید دیگر ادبیات عرب…
استاد مهربان و دلسوزم از خود میپرسم چه کسی جز تو کولهبار زندگی را اینگونه از نور هدایت لبریز میکند؟
اشارههای حکیمانهات و هذا و لماذا و أنت و أنا و توقیع و تحضیض و استثناء و ترکیب و تعریب مرز بین دنیا و آخرت را به من آموخت، چرا که هر چه بیشتر آموختم بیشتر دانستم که چه دریای بیکرانی است علم و دین…
مهربان استادم چگونه از یاد برم نفوذ نگاهت را و سادگی لبخندت را، تو که صادقانه شبهای امتحان ما را همراهی کردی و با جان به ما آموختی، استادم من از تو درس زندگی را بیشتر از نحو آموختم، مهربانم بر اساس آن روزها دستانت ستودنی است. ” نحن نُحِبُّکِ “
اساتید محترم اخلاق و مهارتهای زندگی و تدبر در قرآن؛
استاد روحانی، استاد محترم اخلاق دان و اخلاق گر؛
مهربان پرتواضع چه آرام بر صندلی سخن تکیه میکنی و سوار بر الفبای زندگی بیمحابا میتازی،
استادم، با آن خنده ملیح و دلنواز و عاشقانههای قرآنی، چگونه میتوانم فراموش کنم که تو ریسمانی از جنس کلام بر گردنم انداختی و مرا از تاریکی به مسیر آسمانی نور و روشنی کشاندی؟ مهربانم وقتی دهان به تمجید نهج البلاغه باز میکردی کوچکترین چیزی که ثمره کلامت بود حلقه اشکهای بی شکیبم بود که خجالت میکشید از جاری شدن…
مهربانا! امروز دستانت را به پاس این ساعات میبوسم.
اساتید محترم روش تدریس و تحقیق، استاد بابا میر سیدی، نازنین استادم، استاد روزهای دلواپسی، اولین روزهای کلاست به ما حس سرمستی میداد و از اینکه معلمی مهربان داشتیم که گوشههای ذهنمان را با خلاقیت و نوآوری غبار میزدود، خرسندیم.
و امان از امتحان عملی، شوری عجیب و غیر منتظره در مدرسه، بوی حلوا، کوفته، آش، کوکو و … اما چه زیبا که حس شاگرد نوازی پشت چشمان محجوبت هیچوقت پنهان نماند، اگر از من ایراد گرفتی ده بار تعریف کردی و من خجالت زده شدم از تعریفی که میدانستم از روی ارفاق است و ممنونم که از میان زبان انگلیسی و دانشگاه و حوزه، مدرسه باصفای ما را برگزیدی برای تدریس خالصانه و پرانرژیات،
پس ” I LOVE YOU “
از خود میپرسم نکند جسور شدهام، نکند معلمی از اینگونه بیمحابا گفتنم برنجد؟! اما چه کنم تمام وجودم زبان شده و سخن میگوید، بگذار بنویسم تا شاید قلبم آرام گیرد و میدانم که تو میبخشی جسارت قلمم را…
اساتید محترم عقاید و کلام و منطق، مهربان استادانم سرکار خانم حسینی مهر و سرکار خانم اسماعیلی؛
استاد مهربانم سرکار خانم اسماعیلی، با خویش کلنجار میروم که از نگاههای ریز و پرهیجان زیر عینک چیزی نگویم ولی مگر میشود؟! گاهی خسته از روزگار و سختیها و شاید دلسرد اما همچنان لبخند بر لب داشتی آنچنان که من هم یادم می رفت چگونه بر سر کلاست حاضر شدم، مهربان استادم با خود فکر میکردم اصلا تو با چیزی به اسم صندلی برای نشستن هم آشنایی؟!
حقا که این سخن استاد شهید که میفرمود: معلم باید نیروی فکری متعلم را پرورش دهد و قوه ابتکار او را زنده کند، در موردت صادق است، که از قدرت و علم بیکران واجب الوجود گفتی و قضا و قدر و سرنوشت و ممکن الوجود، … معتزله و اشعریه و عدلیه و امامیه برایم خواندی و نَظام ، ملاصدرا و مصباح و سبحانی و سعیدیمهر آموختیام، پس به پاس داشت آن روزها خاک قدومت طوطیای چشمم…
سرکار خانم کردنژاد و فاطمیمهر و فلاحی، با قلم عشق و محبت و ساده دلی بر دیوار دلم از تاریخ و حدیث و روش تحقیق و طرح و درس و مقاله و تبیین مسأله و اهمیت و ضرورت و پیشینه و تبار شناسی برایم گفتی و با عاشقانههای آرامت نوشتن را در چشمم ساده نمودی.
ممنونم و سپاس از این همه محبت و مهربانی!
اساتید محترم نویسندگی و داستان نویسی، سرکار خانم جوادی؛
این شعر و قلم نیست سزاوار سپاست # صد جامه بهتر بود از نور، لباست
با آوای دلنشین کلامت نوشتن آموختیم و با الفبای درس تو قلم میسائیم، نشاط خندههایت و کلام جانفدایت چونان نغمه فرشتگان بر جان دلمان فرو مینشیند، در وسعمان نمیگنجد مقامت را گرامی بداریم، پس روزت را گرامی میداریم.
اساتید محترم اخلاقدان و اخلاقگر، سرکار خانم کیان ثابت و محمدی؛
از آنجایی که یاد گرفتیم حقوق را بدانیم اما با آن زندگی نکنیم و کد اصلی رضایت خدا را به دست باد نسپاریم، شما از رفتن و برگشتنتان بر ایمان گفتید و ما درس ایستادگی گرفتیم، شما از ؟؟؟ خودتان گفتید و ما شور زندگی آموختیم، دستان دستکش پوشیده حنا بستهتان را میستاییم به پاس روزهای با هم بودن، سرای دلمان را با نور کلامت روشن کردیم و در کنارتان لحظات دلپذیر و فرح بخشی داشتیم، در قنوت دستانمان بر آستان کریم برایتان صبر و فزونی علم خواهانیم، لحظاتتان لبریز از لبخند خدا …
سرکار خانم خردمند، مشایی، چهرهقانی، دهقان، حسینخانی، مهدیپور، اندرزا، بابایی، و دیگر باغبانان گلستان آمنه(س)؛
گر چه وجودم لایق حضور در کلاس درستان نبود اما خاضعانهترین تعظیم و خاشعانهترین تکریم را هدیه میکنم به دریای بیکران و مواج دلتان که اگر شما نبودید این گلستان خزان میشد…
و اما…
مدیر دوست داشتنی سرکار خانم سائری؛
چگونه بنویسم برای کسی که دوستی، هدایت، نظم، علم، عشق، اعتماد، آرامش را در وجودم پروراند و با آنکه سر بر آسمان میسائید ریشه در خاک داشت و ثمرهاش را با دستانی دلسوز و متواضع دانه دانه در جان دلمان نشاند!
دوستت دارم و میستایمت…
در مجالی که برایم باقی است باز همراه شما مدرسهای میسازیم که خرد را با عشق، علم را با احساس و دین را با عرفان تدریس میکنند.
و دیگر اساتید محترم و مهربان حوزه و بالاخص مدرسه علمیه آمنه(س)؛
گرچه توفیق حضور در کلاس و درس خیلی از شما نازنینها را نداشتم ولی همین جا از خداوندمان خواستارم توفیق روز افزون، سلامتی، و سعادت را ضمیمه وجودتان کند و من نالایق را توفیق حضور در محضرتان عطا کند.
امام محمد باقر(ع):
” تمام جنبندگان روی زمین و ماهیهای دریا و هر موجودی در هوا و همه اهل آسمان و زمین است برای کسی که آموزگار خوبی هاست آمرزش میخواهند. “(بحارالأنوار، ج 2، ص 17)
یا صاحب الزمان؛
ای صاحب کان و مکان، و ای بهانه روزیِ جهان، ای سبب اتصال زمین و آسمان، ای حجت خدای منان، ای عصمت پنهان و ای آموزگار مهربان گرچه دستانم خالیست و دیوار دلم سفالیت و ادعایم پوشالی…
اما ای پسر کریم و ای مقامت عظیم، ای پسر حسین و ای برای حسن نور عین،
مولای مهربانیها!
شما از درگاه رب عالمین، سلامت، سعادت، موفقیت، امنیت و شهادت را برای تک تک عزیزانم بخواه که مستجاب الدعوهترین ما شمائید؛
مولای خوبم، شما بخواه استادانم آنچه را که میپسندی گویند و آنچه حق خواهد پویند و پا در رکابت تا شهادت کوبند که دعای شما عزمشان را جزم و دلشان را آرامش بخشد.
آمین
به لطف و رحمتت یا ارحم الراحمین
مرضیه ساجدی فر - اردیبهشت 1395
روستای خاوه
مدرسه علمیه حضرت آمنه(س)