"برهان"

آن گاه که روز رستخیز شود، خدای بزرگ همگان را در یک سرزمین گرد آورد و ترازوهای ارزش سنج در پیش نهد. چون خونهای شهیدان با مرکب قلم دانشمندان به سنجش آید، مرکب قلم دانشمندان بر خونهای شهیدان برتری یابد.»
  • خانه
  • تماس  
  • ورود 

شبهه

13 اسفند 1398 توسط ساجدي فر


شبهه:


برای خداوند فرقی ندارد که تو برایش نماز بخوانی یا نه
برایش روزه بگیری یا نه
فرقی ندارد چقدر برای عزیزانش ضجه زده باشی

اما اینها برای من و تو فرق می کند…

و این فرق زمانی شروع شد که من و تو بر سر خدایمان جدل کردیم ، من گفتم من با ایمان ترم و تو گفتی من

و فراموش کردیم که خدای هر دویمان یکی ست فقط راه اتصالمان به او فرق دارد.

به راه های اتصالی یکدیگر به خدا دست نزنیم :

اجازه بدهیم هر کس به گونه ی خودش به خدایش وصل شود نه به شیوه ما

خداوند عارف عاشق می خواهد نه مشتری بهشت…❣

پاسخ به شبهه :

دوست عزیز بیا یک طرفه به قاضی نرو:

اول اینکه اگر واقعا رفتار بندگان برای خداوند تفاوتی ندارد و جدال بین انسان هاست پس تو چرا از طرف خدا حرف می زنی؟ اصلا بگذار کمی دقیق تر نگاه کنیم تو دقیقا با این حرفت داری برای خداوند تعیین تکلیف می کنی!!!

دوم اینکه خداوند مهربان من وتو که از قضا یکی هم بیشتر نیست(هوالله احد)خودش به کامل ترین مدل و شیوه رفتاری برای هردومان دستورالعمل داده ومعلم وراهنما فرستاده … اگر قرار باشد هرکس راه دل به خواه خودش را پیش بگیرد پس این همه دین و کتاب آسمانی و پیامبر و امام بیهوده بوده:fluبه قول امروزی ها …مگه میشه؟!مگه داریم؟!….

سوم اینکه من ادعایی برباایمان تر بودنم ندارم چرا که می دانم در پیشگاه الهی آن کس با ایمان تر است که متقی تر است (ان اکرمکم عندالله اتقکم) راه تقوا نه بر تو بسته است نه برمن ،پس دست کار شو که به عمل کار برآید به سخنرانی نیست…. من و تو حتی اگر هم رنگ نباشیم،هم وطنیم،هم مسلکیم،هم کیشیم وشاید حتی در خیلی مواقع هم دل و هم صدا…:راه اتصال به خداوندمهربانمان فقط وفقط یکی است،نه چپ،نه راست،فقط:"…..الصراط المستقیم" 
آن کس که می گوید راههای رسیدن به خدا متعدد است ریشه در انحرافات کلیساو پلورالیسم دارد نه دین مبین اسلام،اگر قرار باشد هرکس از هر راهی به همان جایی برسد که بقیه برسند پس عدالت خدا کجا می رود؟؟؟!!راننده ای که در خیابان حقوق راهنمایی و رانندگی را رعایت نمی کند!یا زباله اش را در کوچه و خیابان می ریزد با کسی که تمام حقوق اجتماعی رارعایت می کند از نظر شما یک جا می روند؟؟ کسی که سلطان سکه و طلاو زعفران و…است با کارگر کارخانه یک جا میرود؟؟؟!! این دقیقا خلا پلورالیسم است.

برای خدا راه های اتصال وجود ندارد،راه اتصال راه همان کسانی است که من و تو دوشادوش هم در تشییع جنازه میلیونی اش شرکت کردیم راست گفتی خدا مشتری بهشت نمی خواهد،خدا عارف عاشق متواضع کوشا می خواهدچه به اسم تو چه به اسم من …فرقی نمی کند مثل تو بنفش و سبز باشد یا مثل من بی رنگ …..بیا دست در دست هم مردانه وبدون منت پایمان را جای پای سردار عزیزمان بگذاریم.امثال او مشتری بهشت نبودندعارف و عاشق بودند ……بیا به جای فکر کردن به کف روی آب که تن به ساحل آرام دریا نمی دهند،دست در دست هم عارفانه و عاشقانه خداپرست باشیم.

 نظر دهید »

بیانیه گام دوم انقلاب

27 بهمن 1397 توسط ساجدي فر
بیانیه گام دوم انقلاب

خسته از کار ودرس روزانه به منزل برمی گشتم کلید را به در انداختم و در مثل همیشه چرقی کرد وباز شد پله ها را بالا آمدم و وارد خانه شدم. 

امروز خسته تر از روزهای دیگر شدم،از وقتی آدرس مدرسه عوض شده تقریبا باید روزی 40 دقیقه پیاده روی کنم تا به مدرسه بروم یا به منزل برگردم. همین طور که دکمه های مانتوم رو باز می کردم پیچ سماور رو هم چرخوندم تا با یه چای لب سوز از خودم پذیرایی کنم.

این هوا هم تکلیفش با خودش معلوم نیست یه روز سرده یه روز آفتابی و سرده یه روز گرمه …امروز هم از اون سوزهای سرد افتابی می اومد.خنده دار بود گرم وسرد هم قاطی شده…

تو این پیاده روی اجباری خوب میشه مردم رو دید،یه وقتایی دلم می خواد بشینم کنار خیابون و ساعتها مردم رو نگاه کنم،هرکس که از کنارت رد میشه برا خودش یه داستانی داره و این داستان برای همه وجود داره و فقیر وغنی نمی شناسه،دلم برای مردم مهربون و زحمت کش کشورمون خیلی می سوزه،با این اوضاع سخت اقتصادی و گرونی این روزها هنوز زندگی جریان داره تاکسی ها مسافرها رو جابه جا می کنن،میوه فروشی ها با رونق کمتری هنوز چراغ رو روشن نگه داشتن نانوایی ها هنوز میهمان صف مردانه و زنانه هستندو….

واین دقیقا همون زندگیه…

تو همین فکرها بودم و حالا دیگه برای خودم یه چای پررنگ هم ریخته بودم و جلوی تلویزیون لم داده بودم که اخبار ساعت 14 #بیانیه مقام معظم رهبری را خواند. چقدر جامع و کامل مثل همیشه غنی و پر مفهوم ،دلم می خواد یه کار خیلی ماندگاری برای این ابلاغیه مهم انجام بدهم …اما نمی دونم چکار …

کسی می تونه هم فکری کنه؟؟؟؟؟ واقعا به نظرتون وظیفه ما چیه در مورد این بیانیه!!!

نکنه ما هم مثل یاران امیر المومنین باشیم که نسبت به حرف رهبرشون بی توجه بودن…

عمارهای سرزمین ما یعنی همان مخاطبان این بیانیه #جوانان ایرانی ، 

بچه ها اداره این جنگ اقتصادی با من و شماست !!! #خواب نمانیم.

نمایش فایل های پیوست:

  • gam 2.pdf (339 کیلوبایت)
 نظر دهید »

این قوم عادت دارد به بریدن سر /زکریا آن جا که هستی به امام حسین (ع) بگو به کدامین گناه مرا کشتند؟

21 بهمن 1397 توسط ساجدي فر
این قوم عادت دارد به بریدن سر /زکریا آن جا که هستی به امام حسین (ع) بگو به کدامین گناه مرا کشتند؟

“بای ذنب قتلت … “

نمی دانم مادر شده ای یا نه ؟ وقتی به عناوین مختلفی که با آن شناخته می شوی عنوان مادری هم اضافه می شود انگار بنیان وجودی ات کامل می ریزد و از اول ساخته می شوی. اینبار مادر ساخته می شوی و “مادر” این “م” و"ا” و"د"و “ر” یعنی اوج مهربانی و احساس پاک ودلرحمی و رأفت. اگر تا دیروز با دیدن گریه کودکی در خیابان خنده ات می گرفت و کشتن حشرات کوچک برایت تفریحی محسوب می شد حالا دیگر هر کدام از این اتفاقات قلبت را به درد می آورد. حالا که مادر شده ای خواب سنگین شب هایت با کوچکترین صدای کودکت به هم می ریزد و بیدارمی شوی… حتی به کودکان غریبه ای که نمی شناسی هم، نمی توانی مهربانی نکنی. با کودکت که به محیط بازی می روی با زمین خوردن هر بچه ای قلبت می لرزد و “یا  زهرا “می گویی. نمی دانم سِرِّ این رأفت ومهربانی در چیست ؟؟

در همه جای دنیا با هر رنگ و نژادی این حس و حال فرق نمی کند. همه مادران در همه جای دنیا همین حس را دارند. و این از بدیهیات عالم هستی است که همه بدون هیچ حساب و کتابی قبولش دارند. در این میان مردان هم بی نصیب نبوده اند، بعضی از آنها برای کشف این احساس رقیق و شفاف تلاش هایی کرده اند مثل شبیه سازی درد زایمان در بدن خود با روش های مصنوعی و امثال آن… واین نقطه عطف این احساس است که همه عالم را درگیر کرده.

حالا با خودت کمی خلوت کن، کمی فکر کن، مادر باشی، پسر داشته باشی، پسرت جلوی چشمت قد کشیده باشد، بزرگ شده باشد، برایش لالایی خوانده باشی، موهایش را شانه کرده باشی برایش پیراهن مردانه و شلوار جیب دار خریده باشی تا مانند پدرش مرد شود. قد وبالایش را ببینی و حظ ببری از این مرد کوچک بی مثال… در رویاهایت دامادش می کنی و برایش کِل می کشی و حجله گل می بندی… چه مزه ای دارد این عاشقانه مادرانه!!!

یک روز صبح که از خواب بیدار شدی هوس می کنی با پسرک زیبایت به زیارت بروی.

-پسرکم بیا تا بابا بیاید به زیارت برویم.

ومرد کوچکت سریع مردانه ترین لباس هایش را بپوشد تا مادر خوبش را به زیارت ببرد، شاید کمی جبران زحمت چند ساله کند…

از خانه بیرون می آیی وبه پدر خانه پیام می دهی “حبیبی ،اذهب الی المدینه المنوره للزیاره ،وسوف اعود الی الصحه انشالله ،لا تقلق”

زیر لب برای مرد کوچکت آیه الکرسی می خوانی و دستت را از زیر عبایه در می آوری و بر شانه کوچکش تکیه می دهی وچشمانت را بسته، خستگی این شش سال را با نفسی عمیق بیرون می دهی. تسبیح تربتت را در دستت می فشاری و ذکر” یا فاطمه الزهرا اغیثینی “را شروع می کنی.

لعنت به تو مردک وهابی خدا نشناس، تو رویاهای مادرانه ام را دریدی… همچون درنده ای وحشی و حیوان صفت… کاش کمی صبر می کردی تا مدینه راهی نمانده بود.

پسرکم گرسنه بود غذا می خواست. برایش تکه نانی در آوردم تا سیرش کند و پسرک مظلومم به عادت همیشگی با خوردن غذا بر رسول خدا و اهل بیت او صلوات فرستاد…

صدای ظریف و زیبایش در گوشم می کوبد!! لعنتی صدای پسرم را بریدی… پسرکم بلند خواند ” اللّهمَ صلِّ علی محمّدٍ و الِ محمّد” و من چه می دانستم تو وهابی شنیدی نوای پسرکم را…

تو با شنیدن صدای پسرم انگار صورت نحس و کثیفت داغ شد، وحشیانه به سمت شیشه مغازه رفتی و آن را شکستی من و زکریایم متعجب و لرزان رفتار وحشیانه تو را نگاه می کردیم،که چه می کنی؟؟؟ چگونه توانستی کودکم را از پناه آغوشم به زور بگیری؟ چرا پنجه هایم یارای مقاومت بیشتر در مقابلت را نداشت؟ کاش من را می بردی. چه کردی با کودکم!!! شگفتا از این همه قساوت، دیگر دلم نمی خواهد چشم به دنیا بگشایم. یا رسول الله شکایتم را نزد تو می آورم ….

یا رسول الله تا به سمت حرمت برگشتم و فریاد “وا رسول الله “سردادم، انگار بی بی زینب را دیدم، که در کشاکش میدان کربلا بر بالای تل زینبیه “وا جَدّاه، وا مُحمّدا، وا اُمّاه، وا اَبتاه” می کشید، بانو پا کشیدن برادرش را بر زمین می دید و فریاد می زد و من پا کشیدن پسرم را…

یا رسول الله، مردم مدینه هنوز با مردمی که در زمان حیات دخترت صدای فریادش را درحمایت از ولی امرش در کوچه شنیدند ولی از ترس از خانه هایشان بیرون نیامدند تا فاطمه سلام الله علیها مورد ضربت مردان جنگی قرار بگیرد، فرقی نکرده اند. هرچه فریاد زدم هیچ کس طفل معصومم را از زیر دستان وهابی وحشی بیرون نکشید کودکم پر پر زد ومن رباب شدم . رباب شدم و بارها اباعبدالله را صدا کردم و دیگر چشمم هیچ ندید از دنیا …….

ام زکریا، حبیبتی، در این مصیبت خود را تنها نبین، مادران ایرانی و همه مادران شیعه و همه مادران مسلمان اعم از شیعه و سنی، در غم شهادت کودک معصوم و بی گناهت به عزا نشسته اند، عزیزم از بستر بلند شو دوباره نفس بکش ما برای همراهی سید و مولایمان و هم رکابی فارس الحجازمان به مادرانی همانند تو نیاز داریم، از بستر بلند شو و دوباره برای امت واحده اسلامی زکریا تربیت کن، جهاد اکبر درراه است… مولایمان مهدی عج الله تعالی به انتظار بزرگ شدن فرزند من و تو برای قیام عدل و داد دست به دعا دارد… همراهی اش کن. مشتاقانه منتظر گشودن چشمانت هستیم…

 2 نظر

خداحافظ مدرسه ...

21 بهمن 1397 توسط ساجدي فر

اصلا قرارمان رد شدن از میدان ارتش نبود آن هم آن ساعت از روز که ترافیک کشنده و طولانی پردیسان تا میدان ارتش کشیده می شد.

اما فراموشی همسر جان کار دستمان داد و چراغ قرمز بنزین روشن شده بود به ناچار مسیر حرکت را به سمت پمپ بنزین عوض  کردیم. خسته از امتحان عجیب و غریب اصول چشم هایم را بستم و سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم هنوز لرز آنفولانزا به تنم بود به همسرجان که حالا پنجره را پایین داده بود تا با دست برای حرکت به سمت پمپ بنزین راه بگیرد اشاره کردم شیشه را بالا بکشد و همزمان دکمه های پالتویم را نیز بستم گرمای مطبوع بخاری ماشین انگشتان پایم را از داخل کفش قلقک می داد غرق در افکارم با شهید صدر مشغول مباحثه سخت اصولی بودم

آخه شیخ عزیز قربون شکل ماهت کی گفته هرکس هر بحث اصولی مطرح کرد شما ان قلت بیاری

که بعدش ما مجبور باشیم این همه قلت و ان قلت رو حفظ کنیم

……صدای پسرم رشته افکارم رو پاره کرد …..

اااااااا مامان مدرسه تون رو !!!!!!

همزمان با صدای ریز و نازک محمد باقر سرم رو به سمت راست چرخوندم ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

یک لحظه دنیا جلوی چشمم تیره و تار شد ….وای درست می دیدم؟؟ این ویرانه مدرسه نازنین ما بود؟؟؟؟؟؟؟؟

“مدرسه علمیه حضرت آمنه ” باورم نمی شد!!!!!!! کارگرها مثل مور وملخ ریخته بودند به تن بی جان مدرسه یکی در وپنجره در می آورد دیگری با پتک دیوارش را می ریخت یکی آجرها را می برد ..

دلم می خواست مثل مادری که آخرین دیدار با فرزند مرده اش را قبل از گذاشتن تن بی جان او در قبر دارد بر سر جنازه مدرسه عزیزم می نشستم و زار می زدم.

در همین چند ثانیه انگار تمام این پنج سال پیش چشمم رژه می رفت .چه خاطرات تلخ وشیرینی در این مدرسه داشتیم یاد روز اول حضورم افتادم .

افتتاحیه ورودی های جدید حس می کردم چه غریبم درآنجا مثل دخترک کبریت فروش گوشه ای کز کرده بودم و با دلهره اطرافم را نگاه می کردم تا شاید چهره آشنایی در آن همه همهمه و شلوغی دخترها پیدا کنم سیستم گرمایش خراب بود و نمازخانه به شدت سردشده بود دیگه واقعا شرایط کاملا جانسوز بود برای  روز شروع مدرسه…

هنوز دو هفته بیشتر از شروع کلاس ها نگذشته بود که تقریبا با همه هم کلاسی هایم دوست شده بودم و حتی هم راهرویی ها و هم مدرسه ای ها …

یکی از چهره های جذاب مدرسه از همان روز اول خانمی بود که بدون تفاوت گذاشتن بین سال اولی ها و بچه های قدیمی به همه مهربانانه کمک می کرد و با لهجه شیرین شمالی اش به حضور با بچه کوچک و تحمل سختی ها دلگرمم می کرد.

(بعدها فهمیدم اسمش خانم مهدی پور است) روزهای اول پسرم به شدت بی قراری می کرد واصلا راضی نمی شد مهد برود من سر کلاس می رفتم و طفلک معصومم تمام دو ساعت را در راهرو می نشست و با بغض آرام آرام اشک می ریخت (لازم به توضیح است که می ترسید بلند گریه کند چون بهش گفته بودم اگربلند گریه کنی خانم مدیر از مدرسه بیرونمان می کند و پسر مظلوم من هم ارام آرام اشک میریخت ….البته حال من هم بهتر از او نبود و فرشته نجات من در این روزها خانم مهدی پور بود.

در همین فکرها بودم که صدای مهیب ریختن دیوار اطراف یکی از پنجره ها از جا پراندم .هنوز ترافیک شدید بود و ما همچنان منتظر باز شدن راه بودیم انگار این ترافیک دیگر چندان هم برایم آزار دهنده نبود صدای آژیر آمبولانسی از پشت سرمان توجه همه ماشین های کلافه از ترافیک را به خود جلب کرد ماشین ها عقب جلو می کردند تا راه را برای امبولانس باز کنند یاد آن روزی افتادم که با یکی از همین آمبولانس ها پیکر یکی از شهدای دفاع مقدس را چند دقیقه ای به مدرسه آوردند و چه مراسم با شکوهی شد همان چند دقیقه …

یاد خانواده های شهیدی افتادم که امدند و متواضعانه برایمان از شهیدشان حرف زدند نه از سختی ها و تنهایی های خودشان…..

یاد روزهای شیرین حضور در کلاس درس افتادم و دانه دانه اساتید مهربان و دلسوز که در کلاسهای این مدرسه در حال تخریب به ما از جان ودل درس شیدایی آموختند.

یاد روضه های جانسوز ارباب و یاد جشن های پر سرور میلاد اهل بیت یاد جلسات فرهنگی اخلاق و یاد مباحث پرشور کلام و عرفان ….

یاد روزهای گرم و شیرین نزدیک به عید که با شور وهیجان نمایشگاه محصولات حاصل دست طلبه های مدرسه خودمان را می چیدیم.باورم نمی شد همین نمایشگاه کوچک شروعی برای ایده های خلاقانه و اقتصادی خیلی ازدوستانم شد برای سال های بعد.

  هر سال بوی عید برای دخترکان مدرسه مان همراه با دغدغه خانه تکانی های انجام نشده بود وچه لذتی داشت گرد گیری های هول هولکی بعدش….

یاد بوی خوش غذاهای جشنواره غذا که در راهروهای مدرسه می پیچید و در هر زنگ تفریح دختران و اساتید را به سمت راهروی نمازخانه می کشید ویاد تمام روزهای با مدرسه بودن …

حیف که واقعا مثل چشم برهم زدنی گذشت و تمام شد…وحالا ساختمانی عریان به جای آن همه شور و هیجان خودنمایی می کرد که به خودی خود هیچ برای عرضه نداشت واین حکایت تمام نشدنی دنیاست که ……"کل من علیها فان و یبقی وجه… ” ( 26و27 الرحمن)

بالاخره امتحانات هم تمام شد ووارد تعطیلات بین ترم شدیم.روزهایی که همگی انتظارش را می کشیدیم برای آسودن از خستگی امتحانات و تجدید قوا برای ترم جدید در مدرسه جدید…..

امروز صبح بعد ازاینکه بچه ها را راهی مدرسه کردم تصمیم گرفتم مثل مادرهای دلسوز وزحمت کش  تا لنگ ظهر بخوابم بعد از خلوت شدن خانه مثل بچه گربه خیسی که در سرمای زمستان بی پناه مانده وجایی گرم ونرم در زیر شیروانی پیدا کرده به رختخواب برگشتم و خودم را بین پتو وبالش ها پنهان کردم تا خوابم ببرد حس می کردم پادشاهی هستم که در بستری از پر قو فرو رفته ام وخدمتکاران هم با پر طاووس برایم سایه بان گرفته اند تا خوابم ببرد.چشمانم تازه گرم شده بود که صدای ناهنجار تلفن همراهم رویاهایم را خط خطی کرد. بی حوصله با چشمان بسته دکمه برقراری تماس را لمس کردم وبلللللله ای کشدار گفتم،صدای سرحال و شاداب مونس دوست و هم کلاسیم را شنیدم که گفت  قصد دارد برای خوردن صبحانه مهمانم شود به صورت کاملا برق گرفته از جا بلند شدم تا آبی به سر وصورتم بزنم و از مهمان ناخوانده ام پذیرایی کنم.

خلاصه مهمانی صبحانه آن روز این بود که تصمیم گرفتیم برای کمک به مسیولین مدرسه به مدرسه جدید برویم.فردای آن روز با چندتا از دوستانم راه مدرسه جدید را پیش گرفتیم راهی نه چندان نزدیک و البته کمی خاکی ….

با کلی گشتن وآدرس گرفتن از افراد مختلف مدرسه راه را  پیدا کردیم وبالاخره به مقصد رسیدیم،سر در مدرسه جدید مان نام حضرت خدیجه را هک کرده اند.به نظرم آمد چه تلفیق زیبایی است بین اسم این عروس و مادر شوهر، از” دامن حضرت آمنه تادامن حضرت خدیجه ” راه زیادی نیست انگار،گرچه قرار است نام مدرسه رابه همان حضرت آمنه تغییر دهند ،اما اسم حضرت خدیجه هم قطعا برایمان خالی از لطف نخواهد بود.

وارد مدرسه جدید شدیم همگی چشم هایمان گرد شد،تقریبا هیچ چیز سر جایش نبود اسباب و وسایل مدرسه در راهروهای پر از خاک روی زمین بود و در این بین کارگران هنوز مشغول کار بودند.جلوی چشممان مدرسه ای با راهروهایی بلند و پرنوروپنجره هایی قدی که رو به حیاط نقلی باز می  شد خود نمایی می کرد. حیاط در مرکز ساختمان قرار گرفته بود و دور تادور آن ساختمان مدرسه ساخته شده بود. حوض کوچک سنگی وسط حیا ط وجود داشت که البته هنوز پر از وسایل بنایی بود.

در راهروهای هر سه طبقه کلاس های بزرگ و پرنوری ساخته بودند،بالکن های با صفا وبزرگی هم بین کلاس ها به سمت نمای بیرون ساختمان وجود داشت. آخ که چه کارهایی می شد در این بالکن ها کرد.

سالن بزرگ مطالعه و کتابخانه وسرویس های تمیز و خوش دسترس هر طبقه یکی دیگر از مزایای مدرسه جدید بود و حالا ما بودیم و این مدرسه جدید که چه کارهای مهمی قرار بود در آن انجام دهیم ؟؟؟!!! و چگونه از این فرصت و امکان که برای تک تک مان فراهم شده استفاده کنیم !! و قطعا این مصداق بارزکلام امیر سخن ،امیرالمومنین علیه السلام بود که فرمودند :

“…الفُرصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ فَانتَهِزوا فُرَصَ الخَیرِ “

 

 

 نظر دهید »

دلیل توصیه به دقت و تحقیق در رای دادن

29 تیر 1397 توسط ساجدي فر

ادامه »

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
خرداد 1404
ش ی د س چ پ ج
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

"برهان"

دراین وبلاگ می توانید در مطالب متنوع علمی ،پژوهشی ،نکات ناب اخلاقی و عرفانی ،به روزترین یافته های تربیتی ،همسرداری وفرزند پروری با ما هم سخن شوید. دغدغه های گاه وبیگاه نویسنده،حرف های حساب، والبته حراست ودفاع از مرزهای فرهنگی میهن عزیزمان با سلاح قلم. "دوست من خوش آمدید"
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • نکات بهداشتی
  • خواص خوراکی ها
    • میوه ها
    • ادویه ها
  • مذهبی
    • عصر انتظار
    • حجاب
    • مسایل روز
    • پاسخ به شبهات
  • خانواده
    • همسر داری
    • تربیت فرزند
    • خانه داری
  • آشپز بانو
  • ریز نکات
  • دل نوشته
  • مناسبتی

Random photo

نامه رهبر معظم انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی در پی حوادث اخیر فرانسه:

"برهان"

رتبه

    مطالب با رتبه بالا

    • شب میلاد اربابمه (5.00)
    • این قوم عادت دارد به بریدن سر /زکریا آن جا که هستی به امام حسین (ع) بگو به کدامین گناه مرا کشتند؟ (5.00)
    • دلنوشته آخر سالی (5.00)
    • به بهانه تولد خواهری (4.00)
    • بهترین روش برای پیشگیری از چاقی از نگاه امام رضا علیه السلام ()
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس