"برهان"

آن گاه که روز رستخیز شود، خدای بزرگ همگان را در یک سرزمین گرد آورد و ترازوهای ارزش سنج در پیش نهد. چون خونهای شهیدان با مرکب قلم دانشمندان به سنجش آید، مرکب قلم دانشمندان بر خونهای شهیدان برتری یابد.»
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

به بهانه تولد خواهری

29 فروردین 1397 توسط ساجدي فر


یادم نمی رود روزهای قبل از تولدت را …
خدا بعد از چند سال به خانواده چهار نفره مان عنایت کرده و قرار بود به زودی فرشته ای کوچک وارد جمع مان شود. من و خواهر دومی که حالادیگر برای خودمان خانم هایی شده بودیم در خاله بازی هایمان برایت مادری می کردیم و نقل محافل کودکانه مان حرف ازآمدن تو بود.
روزی که بابا جلسه ای غیر رسمی تشکیل داد تا برایت اسم بگذاریم حتما خودت هم که مهمان قلب وروح مامان بودی گوشه ای منتظر چشم می چرخاندی تا نامت از آسمان فرو بیاید، مطمینم تو هم حاضر ساکت جلسه مان بودی…
از هر طرف اسمی برایت پیشنهاد می شد:زهرا ،لیلا،مهرناز،مریم… اصرار خاصی وجود داشت، که اسمت با -م- شروع شود تا با اسم من و خواهر دومی هم خوان باشد.من هم آبجی بزرگه (دختر تپل حاضر جواب خانواده )بودم که هر از چند گاهی با کلامی شیرین دلبری کرده و لب ها را به لبخندی مهمان می کردم، مشغول تعیین اسم برایت بودم.همین طور که در ذهنم با کلمات بازی می کردم و هم نوا با اسم خودم دنبال اسمی برایت می گشتم،فرشته کوچکی درگوشم نجوا کرد “مهدیه”
خوشحال از هم آهنگی آن با نام خودم و خواهر دومی، آن را به زبان آوردم.
لبخند رضایت پدر نشان از پیروزی من شد فرشته ها در طبق هایی از گل نامت را پایین آوردند،
“مهدیه “
خواهرکم امشب نیزسالروز میلادت همراه با عطر دل انگیز فرارسیدن ماه شعبان المعظم همراه است.
در این بیست و اندی سال که از خدا عمر گرفتی،جلو چشمانمان با بوته یاس همسایه جان گرفتی و بزرگ شدی و حالا دیگر برای خودت خانمی شدی مثال زدنی..
دخترک شلوغ چند سال پیش مان با موهای خرگوشی و چشمان پر فروغش حالا شده دانشجوی کارشناسی ارشد فیزیوتراپی دانشگاه تهران،و انشاالله نخبه علمی و البته متدین کشور،دخترکی پر هیجان با کلی دغدغه های مهم و اساسی برای خودش و کشورش، همانند دخترکان هم کلاسی و هم سنگری اش پر تلاش و مصمم..
مهربانم،برای تمام تلاش هایت در این سال ها چه آنها که به نتیجه رسیده و چه آنها که هنوز در بستر زمان در حال حرکت است هزاران مرحبا؛ تو شایسته تقدیری
واما
خواهر خوش فکر جهادگرم،امیدوارم حالا که سالروز میلادت با عطر نرگس ماه شعبان المعظم معطر شده مصداق واقعی “کلنا عباسک یا مهدی “باشی و خودت را هر چه بیشتر از پیش برای ظهور موعود نجات بخش مان آماده کنی.
نمی دانم رمز وراز هم راهی مهدیه و ماه شعبان و میلاد و موعود چیست؟!!!
اماایمان دارم که آن را کلید واژه های چکیده و بیان مساله زندگی ات خواهی کرد.
کشورمان به تو و هم سنگرهایت برای آینده ای روشن نیاز دارد. شهید بابایی ها،برونسی ها، علم الهدی ها،همت ها،خرازی ها،زین الدين ها،امینی ها،جهان آرا ها،چمران ها،حججی ها،لطفی هاواحمدی روشن ها،شهریاری ها،چشم امیدشان به شماست و قطعا دعای خیرشان همراهتان… ،پس محکم و مقاوم پیش برو ناامیدشان نکن همان طور که تابه امروز نکرده ای …و بدان که خواهر دهه شصتی ات! همواره پشتت ایستاده و با تمام قوا حمایتت می کند.هر جا کمک خواستی فقط لازم است سرت را به عقب برگردانی تا من را تمام قد درکنارخودت ،ببینی. ،جنگیدن برای حراست از مرزهای فرهنگی کشورمان با من و توست،جان دادنش با من ساختنش باتو ….
به امید به دست آوردن لبخند رضایت امام مهربانی ها مهدی( عج الله تعالی فرجه )

 4 نظر

چارقد سفید مادر بزرگ

25 اسفند 1396 توسط ساجدي فر
چارقد سفید مادر بزرگ

امروز با آقای همسر رفتیم بدرقه مسافرای نوروزی مون همیشه هوای ترمینال برام دلتنگی میاره یاد رفتن می افتم و دل کندن….

برعکس تصورم ترمینال خلوت بود و ساکت…

وارد محوطه توقف اتوبوس هاکه شدیم تصورم به واقعیت پیوست.سر وصداو شلوغی وصدای بوق اتوبوس ها عضو جدانشدنی ترمینال هر شهری هست.

تا حالادقت کردید؟

ترمینال همه شهرها شبیه همه آسمون همشون ابری و دلگیر و زمین آسفالت خاکستری رنگ تمیز و به نسبت پر از چاله،غرق تماشای هیاهوی راننده ها برای سوار کردن مسافران و دلهره مسافران برای جا نماندن از غافله شدم.چه خوب که مسافران برای رفتن کوله بار داشتند و آماده بودندو حتما مادر وپدر هایی چشم به راه آمدن این مسافرها..

نسیم دل نواز بهاریگونه هایم را نوازش می کرد ناخود آگاه به 15سال پیش پرواز کردم.مادر بزرگ مهربانم با آن چارقد سفید ودستان نرم وتپلش روی تنها پله ی دم در خانه با صفایشان می نشست و انتظار آمدنمان را می کشید.

تقریبا دوساعت مانده تا به مقصد برسیم عطر بدنش را بانسیم بهاری حس می کردم و خواب از چشمم می پرید.شیرین ترین قسمت مسافرت نوروزی مان همین جایش بود که پیکان سفیدمان از سر کوچه خاکی مادر بزرگ می پیچید و قامت مادر بزرگم که حالا ایستاده بود و آ ستین پیراهن گل گلی اش را پایین می کشیدتا دستانش را که تا دقایقی قبل مشغول گرفتن فال حضرت زهرا سلام الله علیها بود _برای رسیدن ما_از دید مردان کوچه پنهان کند وتند تند قربان صدقه مان می رفت و با گوشه چارقد سفیدش اشک هایش را پاک می کرد.

چشمم به صورت همچون ماهش که می افتاد خستگی چند ساعته سفر را فراموش می کردم و او هم نوازش گرانه صورت یکی یکی مان را می بوسید و ما را به چای بی نظیرش مهمان می کرد.

تمام دید و بازدید نوروز را برای همان لبخندها دوست داشتم. به محض اینکه همه می نشستند ومشغول کار خود می شدند مسیولیت مهم مخلوط کردن آجیل سال را به مادرم می سپرد.

من هم که دردانه اش بودم اجازه داشتم در اتاق بمانم وتا دلم می خواهد از آن کوه آجیل تمتع بردارم_گرچه من هم همیشه مراعات می کردم وبه چند تا فندق شور رضایت می دادم_بعد از مخلوط کردن آجیل وقت پنهان کردن از چشم کودکان شلوغ فامیل بود،که اغلب به عمه خانم سپرده می شد…

یادش به خیر ،شادی های کوچک آن روزها را با دنیایی از شادی های بزرگ امروز عوض نمی کنم ومطمینم امروز مادربزرگم باز هم در غرفه بهشتی اش آجیل سالمان را مخلوط می کند با دعای مهربانی و مادری اش…

صدای آقای همسر دوباره من را به فضای ترمینال مسافربری برگرداندو دیدم مسافران دارند برای بار آخر دست تکان می دهند و خداحافظی می کنند.

راستی روزی که به سفر مرگ هم می رویم کسی برای پذیرایی در برزخ به انتظارمان می نشیند یا دعایمان می کند تا به سلامت برسیم.

ما را به یک کلاف نخ آقا قبول کن

یـا ایّهـا العــزیز! أبانـا! قــبول کن

آهی در این بساط به غیر از امید نیست

یـا نـاامیدمــان ننـمـا یـا، قـبـول کن

از یـاد بـرده ایم شمـا را پـدر! ولی

این کودک فراری خود را قبول کن

رسم کریم نیست که گلچین کند، کریم!

مـا را سَـوا نکـرده و یک جـا قـبول کن

گر بی نوا و پست و حقیریم و رو سیاه

اما به جــان حضرت زهـرا قبـول کن

گندم که نه، مقام شما بود لاجَرَم

رمز هبوط آدم و حوّا، قـبول کن

                                        شعراز  مجید لشکری

 

 نظر دهید »

دلنوشته آخر سالی

25 اسفند 1396 توسط ساجدي فر
دلنوشته آخر سالی

دوستان خوبم سلام

امروز بعد یه غیبت طولانی تصمیم گرفتم وبلاگم رو بروز کنم

من کلا از اون دسته نویسنده ها هستم که با قلم وکاغذ راحت ترم یعنی باهاشون عجیب نوستالژی دارم

اما خوب دلم برای وبلاگم تنگ شد تصمیم گرفتم یه سر کوچولو بهش بزنم.

این چند وقت کلی تغییر تحول اساسی تو زندگیم دادم که از قضا بسیار هم دوست می دارمشون اگر توفیق حاصل بشه باهم در موردشون حرف می زنیم.

 

 1 نظر
خرداد 1404
ش ی د س چ پ ج
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

"برهان"

دراین وبلاگ می توانید در مطالب متنوع علمی ،پژوهشی ،نکات ناب اخلاقی و عرفانی ،به روزترین یافته های تربیتی ،همسرداری وفرزند پروری با ما هم سخن شوید. دغدغه های گاه وبیگاه نویسنده،حرف های حساب، والبته حراست ودفاع از مرزهای فرهنگی میهن عزیزمان با سلاح قلم. "دوست من خوش آمدید"
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • نکات بهداشتی
  • خواص خوراکی ها
    • میوه ها
    • ادویه ها
  • مذهبی
    • عصر انتظار
    • حجاب
    • مسایل روز
    • پاسخ به شبهات
  • خانواده
    • همسر داری
    • تربیت فرزند
    • خانه داری
  • آشپز بانو
  • ریز نکات
  • دل نوشته
  • مناسبتی

Random photo

"برهان"

رتبه

    مطالب با رتبه بالا

    • دلنوشته آخر سالی (5.00)
    • شب میلاد اربابمه (5.00)
    • این قوم عادت دارد به بریدن سر /زکریا آن جا که هستی به امام حسین (ع) بگو به کدامین گناه مرا کشتند؟ (5.00)
    • به بهانه تولد خواهری (4.00)
    • جدا کردن اتاق خواب کودک ()
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس